غرب شناسي وارونه(5)
غرب شناسي وارونه(5)
غرب شناسي وارونه(5)
نويسنده: نصرالله آقاجاني
نقدي بر غرب شناسي حسن حنفي
6. نقد ديدگاه حنفي درباره ي رابطه تمدن اسلامي و تمدن غرب
او تمدن اسلامي را در سه مرحله و طول هر مرحله را هفت قرن در نظر گرفت؛ مرحله ي نخست از ظهور اسلام و آغاز تمدن اسلامي و پيدايش علوم اسلامي در قرن اول و دوم هجري، آن گاه عصر ترجمه تا مرحله کمال رشد علوم اسلامي در قرن هاي چهارم و پنجم هجري مي باشد. اين مرحله با خاتمه دادن علوم عقلي توسط غزالي در پايان قرن پنجم، به نهايت خود نزديک مي شود. دو قرن ششم و هفتم، رشد علوم به رغم تلاش ابن رشد متوقف شد و ابن خلدون در پايان اين مرحله به تاريخ نگاري شکوفايي و زوال تمدن اسلامي پرداخت. در مرحله ي دوم که از قرن هشتم هجري آغاز و تا قرن چهاردهم به طول انجاميد و با عصر رهايي از استعمار به پايان رسيد، خلاقيت ها و نوآوري ها کاهش مي يابد و جاي خود را به شرح، تلخيص و موسوعه نوشتن مي دهد. برخي از علوم از بعضي ديگر مواد جديدي را براي شرح، عاريه مي گيرند. بنابراين، تصوف به شرح فقه، کلام به شرح فلسفه و علوم عقلي به شرح علوم نقلي پرداختند؛ همان طور که عقايد اشعري بعد از همکاري غزالي، با تصوف پيوند برقرار کرد؛ اما مرحله سوم که از قرن پانزده هجري شروع مي شود، دومين دوره ي خلاقيت و ابداع بعد از دوره ي نخست آن است و اين همان فجر نهضت عربي است. ما در پايان مرحله دوم و آغاز مرحله سوم هستيم. از اين رو، به ابن خلدون جديدي نياز داريم تا به تاريخ نگاري مرحله ي دوم و بيان شرايط نهضت در مرحله ي سوم بپردازد؛ حنفي در برخي از کتابهايش معتقد است که نقش ابن خلدون را برعهده دارد. البته حنفي قبول دارد که برخي از عناصر خلاقيت در مراحل پاياني هر دوره وجود داشته است؛ مانند ابن رشد در قرن ششم در اندلس يا صدرالمتألهين شيرازي در وسط مرحله ي دوم( قرن دهم)؛ لکن اين موارد را جزئي دانسته آن مراحل سه گانه را غالب بر روح تمدن و سير تاريخي آن ارزيابي مي کند.(1)
و اما نمودار مراحل تاريخي
تمدن غرب
او بعد از ترسيم منحني دو تمدن اسلام و غرب، نقاط تداخل آنها را در سه مرحله ي تاريخي به شرح زير بيان مي دارد:
در اولين نقطه ي تداخل، « ديگري»( اروپا) در پايان عصر آباي کليسا يعني قرن هفتم به سر مي برد که اسلام ظهور کرد تا اختلافات عقايدي را بردارد و يقين را به جاي پندار بنشاند. در دومين نقطه تلاقي، « ديگري» در قرن چهارده ي ميلادي حرکت صعودي خود را به برکت تحول از افلاطوني به ارسطويي و کشف عقل و طبيعت و تأثيرپذيري از آثار تمدن اسلامي که از عربي به لاتين ترجمه شده بود، از نو آغاز کرد؛ اما تمدن اسلامي از قرن هفتم تا چهاردهم مسير نزول و هبوط خود را طي کرد. تلاقي سوم، مرحله اي است که « ديگري» بعد از گذراندن مراحل آغاز، اوج و پايان خود در قرون جديد، به بحران و افول گراييده است؛ در حالي که تمدن اسلامي مرحله ي جديد صعودي خود را آغاز کرده است. نتيجه اي که حنفي از تلاقي اين دو تمدن بر اساس نمودار مزبور مي گيرد اين است که هرگاه« من» در اوج قلّه است، « ديگري» در قاعده ي آن به سر مي برد و هرگاه« ديگري» در اوج باشد، « من» در قاعده قرار دارد. در هر صورت، هرکدام که در رأس قله باشد او استاد و ديگري شاگرد است و علوم و معارف را از رأس دريافت مي کند.در مرحله ي اول « من» در اوج است، ولي در مرحله ي دوم در پايين ترين قسمت قرار مي گيرد و در اين مرحله( قرن 19 و 20) است که ترجمه از غرب به شرق سرازير مي شود. حنفي تصوير هريک از « من» و « ديگري» را نسبت به يکديگر متفاوت مي داند. تصوير « ديگري» نزد « من»، تصوير چهره اي شريف، انديشمند و روشنفکر است؛ در حالي که تصوير « من» نزد « ديگري» تصوير چهره اي کريه و عقب مانده است؛ هرچند « من» در مرحله اول خود باشد که در اوج قرار دارد.(3)
الف. پرسش اين است که اولاً اين تصميم براساس چه مباني تاريخي و معرفتي صورت گرفته است ؟ثانياً چرا طول هر دوره ي تمدني هفت قرن تعيين شده است؟ ثالثاً شاخص هاي فراز و فرود تمدن اسلامي در دو جنبه ي حوزه هاي تمدني و علمي و نيز جنبه ي جغرافيايي تمدن اسلامي، چه جايگاهي در نمودار حنفي دارد؟
اين پرسش ها و ديگر مسائلي که در اين باره مطرح است، به بررسي هاي فراوان و پيچيده اي نياز دارد که منحني ساده ي حنفي نمي تواند پاسخ گوي آن باشد. به اجمال مي توان گفت قبل از هرچيز بايد بين اسلام و تمدن اسلامي تفاوت قائل شد؛ زيرا تمدن اسلامي حاصل تلاش علمي و فلسفي عالمان و فيلسوفان، آداب و سنن و احکام برخاسته از شريعت و فقه اسلام، و محصول عامل بسيار مهم حاکمان و امپراتوري هايي است که در طول تاريخ جوامع اسلامي ظهور و افول داشته اند. مجموعه اين عوامل، تمدن اسلامي را در قلمرو وسيع سرزمين هاي اسلامي پديد آورده اند. از اين رو، ميزان اسلامي بودن اين تمدن به ميزان نزديکي عوامل تمدن ساز به ماهيت اسلام بستگي دارد.
مراحلي را که حنفي براي تمدن اسلامي بيان داشته و در واقع تنها دو مرحله ي اوج و افول را تا قرن چهاردهم نشان مي دهد، با تاريخ تمدن اسلامي هماهنگ نيست. مراحل تمدن اسلامي را مي توان به اجمال چنين بيان کرد:
1. پي ريزي تمدن اسلامي در نيمه نخست قرن اول هجري، مهم ترين مرحله ي تمدن اسلامي است که با توجه به ويژگي ها و حساسيت اين مرحله تاريخي، نيازمند آن است که به صورت مستقل مورد توجه قرار گيرد. اين مرحله با دعوت پيامبر در مکه شروع شده و با تشکيل حکومت نبوي در مدينه استقرار يافته است؛
2. مرحله پيدايش، گسترش و شکوفايي تمدن اسلامي که آغاز آن با نامه هاي پيامبر به امپراتوري هاي بزرگ آن روزگار و سپس عصر خلفاي راشدين بود و دامنه آن در زمان خلفاي اموي و اواسط عهد عباسي در سه قاره ي آسيا، افريقا و اروپا امتداد مي يابد. ويژگي هاي بارز اين دوره، ايجاد نظم اجتماعي جديد، وجود حس مشترک بين اقوام مختلف، شکل گيري علوم اسلامي، فتوحات و ترجمه آثار علمي و فلسفي از تمدن هاي يونان، هند و ايران مي باشد. تمدن اسلامي در اين مرحله به رغم محروميت حکومت و نظام اجتماعي از فيض بيکران اهل بيت و ائمه که آسيب هاي فراواني در پي داشت، اما به دليل داشتن برخي از اصول جوهري انديشه اسلامي توانست در مسير کسب دانش و اخذ عناصر مفيد ساير تمدن ها قرار گيرد. اين نهضت علمي در عصر آل بويه( اواخر سده ي چهارم هجري) از جهت کمّي از کانون اوليه خود يعني بغداد جدا گشته و به سراسر جهان اسلام پراکنده شد، از جهت کيفي نيز عصر آل بويه را رنسانس جديد علمي و فرهنگي مي نامند.(4)
3. مرحله توقف و رکود از قرن هفتم تا دهم، که در آن به دليل وجود جنگ ها، از بين رفتن مراکز علمي جهان اسلام، اختلاف مذهبي در دنياي اسلام، اختلاف خلافت عباسي و حکومت فاطميان، شقاق غرب و شرق تمدن اسلامي و حمله مغولان، بقاياي تمدن اسلامي رو به ويراني نهاد.(6) البته در همين مرحله، به ويژه از نيمه ي نخست قرن هفتم تا پايان قرن نهم مرحله اوج عرفان نظري است. برخلاف برخي نظريه ها و از جمله نظر حنفي، تصوف در حرکت اعتدالي خود نه تنها سبب افول تمدن اسلامي نبوده است، بلکه در اين مرحله« عصر معرفت» را در تمدن اسلامي به وجود آورد. عارفان بزرگ و نامي اسلام مانند محي الدين ابن عربي، نجم الدين رازي، مولانا جلال الدين رومي، عبدالرزاق کاشاني، سيدحيدر آملي و ساير بزرگان اهل معرفت در اين مرحله ظاهر شدند. (7) بنابراين، ما با افول مطلق تمدن اسلامي در اين باره مواجه نيستيم.
4.دوران تجديد حيات تمدن اسلامي از قرن دهم تا سيزدهم هجري که در اين دوره همزمان سه دولت اسلامي يعني عثماني، صفوي و گورکاني ( دولت مغولي هند) به وجود آمد و آغازگر تجديد بناي تمدن اسلامي شدند. دولت عثماني توانست در قلمرو تحت سلطه ي خود، حرکت تمدني جديدي را آغاز کند و دولت صفوي نيز در عرصه هاي مختلف هنر، فلسفه، تصوف، رياضي، نجوم و پزشکي و... تحول تمدني نويني را پديد آورد.(8)
5. دوران انحطاط در قرن سيزده و چهارده هجري که با تضعيف دولت عثماني، صفوي و مغولي هند همراه بود و يکي از عوامل اصلي آن را بايد در تهاجم جديد غرب به دنياي اسلام دانست. در اين مرحله، پيشرفت غرب و استيلاي آن بر جهان اسلام، نخبگان مسلمان را به ارائه نسخه هاي غربي سوق داد.(9)
6. دوره بيداري اسلامي يا تجديد حيات اسلام، که به ويژه با انقلاب بي نظير اسلامي در ايران، جنبشي فراگير براي احياي دين و ارزش هاي اسلامي در جهان اسلام به راه افتاد. مهم ترين ويژگي اين دوره را مي توان انديشه اسلام سياسي يا حکومت اسلامي دانست که نمونه هاي بارز خود را در جهان تسنن و تشيع، به ويژه ايران اسلامي نشان داد. گسترش اسلام در امريکا، اروپا و افريقا و تجديد بناي فرهنگ و ارزش هاي اسلامي از ديگر ويژگي هاي اين دوره تمدني است و اينک نظام اسلام در ايران، اسلاميت، جمهوريت و پيشرفت را در همه عرصه هاي حيات اجتماعي، عملاً در معرض ديد جهانيان گذاشته است.(10)
ج. برخلاف نظر حنفي، مرحله ي سوم او که دوره بيداري اسلامي و تجديد حيات اسلام است، شرايط تحقق خود را از نظريه پردازي او به دست نمي آورد؛ زيرا اين عين بازگشت به غرب و ادامه ي انحطاط فکري و فرهنگي مرحله ي سابق است. اين مرحله با اسلام سياسي و بازگشت به فرهنگ اسلامي آغاز مي شود. در واقع انقلاب اسلامي ايران تجلي عيني آن را نشان داده، الگويي براي دنياي اسلام و بيداري اسلامي شده است.
د. حنفي اوج تمدن غربي بعد از رنسانس تا قرن بيستم را متناظر با سقوط ما در همين دوران دانسته، جايگاه تمدن غربي را نسبت به ما در اين مرحله، نسبت استاد به شاگرد مي داند که در آن علوم و معارف از رأس به قاعده سرازير مي شود. اين تصوير او مغالطه آميز است؛ زيرا اولاً چنين نسبتي ساخته ي نحوه تعامل استعماري دنياي غرب با جوامع اسلامي است. بنابراين، افتخاري براي غرب محسوب نمي شود؛ ثانياً نزول و هبوط ما نزول و هبوط از مسير متعالي تمدن اسلامي در گذشته است. از اين رو، هبوط ما و صعود آنها مسير هماهنگي ندارند؛ ثالثاً آنچه از آنها در مقام استادي- به تعبير حنفي- به ما رسيده است، ثمره اي جز غرب زدگي و عقب ماندگي براي ما نداشت. پس ما در مقام شاگردي و آنها در مقام استادي نبوده اند، بلکه بين ما و آنها رابطه استعماري برقرار بود؛ در حالي که در قرون وسطا، تمدن اسلامي رابطه استاد- شاگردي با تمدن غرب داشته است.
پينوشتها:
1. همان، ص 496-498.
2. همان، ص 498-500.
3. همان، ص 500-505.
4. علي اکبر ولايتي، پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، ج 1، ص 23-24؛ 93-105.
5. روسول جعفريان، « نگاهي به ادوار تمدن اسلامي»، کتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ص 7.
6. همان.
7. علي اميني نژاد، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي، ص 151-170.
8. رسول جعفريان، نگاهي به ادوار تمدن اسلامي، ص 8.
9. همان، ص 9.
10. علي اکبر ولايتي، پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، ج 1، ص 12-15.
11. همان، ج 3، ص 187-371.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}